آتوی نه گذشته درست و به دردبخوری دارد و نه امیدی به آینده دارد پس میبینیم در شبی که کل همکارانش در کلوپ هستند او تک وتنها اسلحه ای برمیدارد و برای خودکشی کلوپ را ترک میکند… (فیلم خاکستری the grey 2011 ) ساخته قابل بحث و قابل دفاع (جو کارناهان) در مورد سرنوشت و ایمان به خویش، پروردگار و معادلات کائنات است تا درگیری بین انسان و گرگ. هرچند حضور شوم گرگ ها و حمله های وحشیانه آنان به عده ای زخمی و بی پناه لحظات نفسگیری را میسازند اما خاکستری حضور این موجودات درنده را بهانه ای برای خلق اتمسفری خفقان آور و سوق دادن ذهن مخاطب به سمت هدفی والاتر میکند.
در خاکستری جان آتوی به عنوان شخصیت اصلی در تضادی غریب و آزارد هنده بین مرگ و زندگی قرار میگیرد و هرچند در مقدمه فیلم مخاطب متوجه نا امیدی او از زندگی میشود اما در حین تماشای اثر شاهد تلاش او برای حفظ جان خود و سایرین است. آتوی همچون رهبری با تجربه و سخت کوش میبایست در برابر تهاجم گرگ ها و مقابله با سرمای ویرانگر عده ای را رهبری کند و به آنان امیدتزریق کند! کارناهان و تیم فیلمبرداریش بهترین بهره را از لوکیشن وهم انگیز و بیرحم اثر برده اند و هر تصویر و صدایی که به چشم و گوش مخاطب میرسند بیننده را دچار تشویش میکنند.
صدای گوشخراش بوران و تندبادهای بیرحمی که به درستی شنوایی بیننده را مکدر میکنند و نماهایی که تنهایی و بی پناهی افراد داخل فیلم را میان جنگل شکار کرده اند چشم او را به تماشای محیطی خشن و دلهره آور عادت میدهند. در خاکستری آتوی و همکارانش در جهنمی سفید پوش گرفتار گشته اند و حرکت در هر جهت این جهنم پیامد شومی را برای شخصیتها به همراه می آورد. در خاکستری اصولا مخاطب نمیداند باید به چه چیزی امیدوار باشد.
گرگ؟ برف و سرما؟ قهرمانی نا امید و پوچگرا یا… کارناهان فیلم را از ابتدا تا انتها خفقان آور و ملتهب پیش میبرد و با پایان بندی عجیبش کاری میکند خاکستری تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای حادثه ای این چندسال اخیر شود. خاکستری فیلمی است برای بارها دیده شدن و دریادها ماندن.