نقد و بررسی فیلم hacksaw ridge / عبور از دروازه جهنم: ستیغ هکسا
- بهدست: سایت کد تولز
- دستهبندی: دانلود فیلم جدید 2019 و 98
میدان خونین نبرد بسیار بزرگتر و ترسناکتر از آن چیزی است که سربازان آمریکایی تصورش را میکردند… درحالیکه آمریکاییها همواره ترس از مرگ را به دوش میکشند در طرف مقابل نیروهای ژاپنی بدون ترس از مرگ و با اشتیاق به کشتهشدن و نابودی در راه پیروزی همه جانبه به آنها هجوم می آورند.
حمله ای وحشیانه و بی محابا که برای نیروی مقابل چاره ای جز فرار را باقی نمیگذارد… دزموند داس (اندرو گارفیلد) اما شاید تنها آمریکایی است که اهل فرار نیست… داس در مهمترین شرایط زیست خود و درست در نقطه عطف فیلم (پرتگاه هکسا) ماندن را بر رفتن ترجیح میدهد… تصمیمی سرنوشت ساز که داس با عمل کردن به آن ابتدا شجاعت و ایمان قلبی خویش را به خود و سپس به دیگر همرزمانش و درنهایت به مخاطب فیلم اثبات میکند.
این یک لحظه تغییر است.. از آن لحظه ها که ممکن است درزندگی هرفرد تنها یکبار اتفاق بیفتد. داس ماندن و نجات جان دیگران را انتخاب میکند و موضع کنش مندی نسبت به حوادث فیلم و جهنم نبرد میگیرد تا درام مل گیبسون وارد مرحله ای مهم و حیاتی گردد.
مل گیبسون در پرتگاه هکسا سعی میکند از دریچه و زاویه ای کمتر مورد استفاده قرار گرفته شده مخاطب را با جبهه نبرد آشنا کند. پس به همین دلیل سراغ قهرمانی میرود که اعتقادی به خشونت و استفاده از سلاح ندارد. به واقع مهمترین چالش و عامل تعلیق زا در فیلم گیبسون تماما از تصمیم دزموند داس در میدان نبرد ناشی میشود. داس با مفهوم خشونت بیگانه نیست. دردوران کودکی به تشویق پدر همواره با برادر بزرگتر خود مشغول دعوا و ابراز خشونت بوده است. در جوانی هم برای دفاع از مادر تا پای کشتن پدر هم رفته و اصولا با شرایط تنشزا و بحرانی آشناست.
داس تصمیم دارد مسیر خلاف جریان عادی را تجربه کند (رحم و انسانیت در مقابل تباهی و مرگ). از آنجا که داستان فیلم در خلال جنگ جهانی روایت میشود چنین تصمیمی میتواند غیر منطقی و غیر عقلانی جلوه کند اما گیبسون با ساخت شخصیتی مصمم و بااراده و سختکوش که در راه خود تمام موانع را پس میزند موفق میشود اعتقاد درونی و ایمان قلبی داس را برای مخاطب باور پذیر ارائه دهد. البته این بدان معنی نیست که پرتگاه هکسا در فیلمنامه اثر بی نقصی است. اتفاقا بر خلاف کارگردانی استاندارد گیبسون (آشکارا سکانسهای نبرد) پرتگاه هکسا در فیلمنامه دچار مشکل میشود.
مشکل از آنجاست که گیبسون تمام پیام و درونمایه ذهن خود را به شکلی آشکار و مستقیم پیش چشم مخاطب آورده است. پرتگاه هکسا و آثار مشابه برای آنکه در زمره فیلمهای چهار ستاره قرار بگیرند ابتدا میبایست برای فهم و ذکاوت مخاطب و بحث کشف و شهود او ارزش قائل شوند. سعی نکنند تمام اهداف خود را در دیالوگ آورده و کمی هم با کمک از استعاره و ظرایف و نشانه های بصری مخاطب را همراه سازند. در پرتگاه هکسا دنیای ذهنی و قلبی دزموند داس به شکلی شعاری و آشکار به مخاطب دیکته میشود و جالب آنجاست که درطرف مقابل نیز اطرافیان او که وظیفه جدال و مخالفت با او را دارند به همین شکل و واضح سعی دارند او را از تصمیمهایش منصرف کنند.
گیبسون اما از آنجا که در ارائه وحشیگری و تنش ناشی از نبرد انسانی تبحر و تجربه مناسبی دارد (آشکارا فیلم آپوکالیپتو) پس در طراحی میدان نبرد و نمایش تباهی و سیاهی جنگ انصافا سنگ تمام میگذارد. از همان اولین نما فیلم تا نبرد پایانی گیبسون مخاطب را با جهنمی پوشیده شده از خاک و خون. دود و آتش و فریاد سربازان آشنا میکند.
به عنوان مثال اولین نما فیلم که در آن دوربین عمود بر جنازه خونین سربازان نیمه جان کار خود را آغاز میکند یا در ادامه نماهایی از سوزانده شدن سربازان را داریم که با فریاد کشیدن سربازان و صدای انفجار و شلیک گلوله ترکیب شده اند. حرکات دوربین (حرکت عرضی به سمت چپ یا راست یا حرکت طولی به عقب یا جلو) همگی در القای حس ترس و ترسیم درست موقعیت وحشتناک جنگ تاثیر گذار میشوند.
دوربین گیبسون با اجتناب از لرزش های تکنیک روی دست و همچنین تدوین حساب شده عملا کاری میکند تا میزانسن ها در لحظات نبرد به درستی و به شکلی واضح برای مخاطب نمایان شوند. رنگ بندی تیره فیلم (خاکستری. قهوه ای و بعد قرمز که بیشترین کاربرد را در بافت رنگی اثر دارند) در کنار جزییات تجهیزات جنگی که طراحی صحنه فیلم را عیان میکنند و نوع و مسیر حرکت سوژه ها در قابهای فیلم همگی با پرداخت جزییات تصویر سازی میشوند تا گیبسون در کارگردانی نبردها نمره کاملی دریافت کند.
عمده نماها در حالت مدیوم شات قرار میگیرند اما گیبسون به فراخور تغییرات شرایط نبرد با بهره گیری از نماهای لانگ عظمت محیط و ازدحام و هرج و مرج سرباران را تفیم میکند. (همچون زمانی که نیروهای ژاپنی همه جانبه و شجاعانه برای بازپس گیری منطقه هجوم آورده و دشمن را مجبور به عقب نشینی میکنند)
به عنوان مثال اولین لحظه حضور سربازان در منطقه را به یاد آورید که با چه مقدمه چینی مناسبی تعلیق و دلهره را به اوج خود میرساند: تمام محیط دود گرفته است. رنگ خاکستری همچون پوششی سراسری تمام نقاط زمین نبرد را در برگرفته است. سکوت مرگباری محیط را فرا گرفته وگیبسون گاها پیشروی سربازان را به تصویر جنازه های له شده تا بدانیم قرار نیست نبردی آسان در انتظار آنها باشد.
پس از مواجهه دو جبهه نیز همانطور که پیشتر نیز اشاره شد دوربین با حرکات طولی و عرضی خود مستقیم به دل جنگ میزند. بعضا با این حرکات شاهد کشته شدن ردیفی از سربازان کنار هم هستیم که به نوبتی جان میدهند. گیبسون مدت زمان هرنما را هم به اندازه در نظر میگیرد و عجله ای برای برش نماها هم ندارد. در این نبرد تکه تکه شدن و جان دادن نیروای هردو طرف را به وضوح مشاهده میکنیم و خشونت و بی رحمی جنگ را با تمام وجود احساس خواهیم کرد. حضور پررنگ عنصر صدا گذاری نیز به مهیبتر گشتن لحظات نبرد کمک نموده است. صدا برخورد گلوله با فرد یا سنگ و سنگر و … را به وضوح میشنویم و این امر در نمایش انفجارها نیز رعایت میشود.
نکته جالب دیگر در سکانسهای نبرد توجه به استراتژی جنگی است. بدان معنی که نیروهای ژاپنی مفهوم استتار و مخفی شدن از دشمن را با ذکاوت طرح ریزی و اجرا میکنند. از حضور تک تیر اندازها در نقاط کور گرفته تا نهادن جنازه اسلحه به دست در مسیر دشمن تا طراحی سنگرهای ضد نفوذ و سخت همگی نشان از آن دارند گیبسون سعی نموده میدان جنگی واقعی و با جزییات را نمایش دهد.
پرتگاه هکسا اثر بزرگ و حماسی و سرگرم کنندهای به شمار میرود و همانطور که اشاره شد با ضعفهای فیلمنامه ای و قدرت در اجرای اکشنهای خود تبدیل به اثری استاندارد، پرتعلیق و تماشایی میشود که اگرچه با فیلمی تمام عیار فاصله دارد اما در نوع خود اثری است درگیر کننده و جذاب که مخاطب را به دوره ای هراسناک و پرتنش و بیرحم میبرد… دوره ای مملو از خون و خاک و خاکستر و مرگ.