مترادف و متضاد مهان
- بهدست: سایت کد تولز
- دستهبندی: اخبار, سایت تفریحی, سایت سرگرمی, کد تولز, کدتولز
ابزار وبلاگ اخبار: مترادف و متضاد مهان
مترادف و متضاد مهان در شعر: به نزد کهان و به نزد مهان به اذيت موری نیرزد جهان
متضاد اول مهان: کوچک
متضاد واژه دوم مهان: بی ارزش
معنی اول مهان: سران
معنی دوم مهان:رجال
مترادف اول مهان: بزرگان
مهان در جدول: پسرانه، منسوب به ماه است، بزرگان
سایر معنی های مهان: خوار کرده شده
مهان (فرهنگ فارسی آزاد): مُهان، (اسم مفعول اِهانَه) خوار کرده شده، خوار و ذلیل، ذلیل، تحقیر شده،
مترادف و متضاد در شعر:
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان
کنون ای سراینده فرتوت مرد
سوی گاه اشکانیان بازگرد
چه گفت اندر آن نامهٔ راستان
که گوینده یاد آرد از باستان
پس از روزگار سکندر جهان
چه گوید کرا بود تخت مهان
چنین گفت داننده دهقان چاچ
کزان پس کسی را نبد تخت عاج
بزرگان که از تخم آرش بدند
دلیر و سبکسار و سرکش بدند
به گیتی به هر گوشهای بر یکی
گرفته ز هر کشوری اندکی
چو بر تختشان شاد بنشاندند
ملوک طوایف همی خواندند
برین گونه بگذشت سالی دویست
تو گفتی که اندر زمین شاه نیست
نکردند یاد این ازان آن ازین
برآسود یک چند روی زمین
سکندر سگالید زینگونه رای
که تا روم آباد ماند به جای
نخست اشک بود از نژاد قباد
دگر گرد شاپور خسرو نژاد
ز یک دست گودرز اشکانیان
چو بیژن که بود از نژاد کیان
چو نرسی و چون اورمزد بزرگ
چو آرش که بد نامدار سترگ
چو زو بگذری نامدار اردوان
خردمند و با رای و روشنروان
چو بنشست بهرام ز اشکانیان
ببخشید گنجی با رزانیان
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از میش بگسست چنگال گرگ
ورا بود شیراز تا اصفهان
که داننده خواندش مرز مهان
به اصطخر بد بابک از دست اوی
که تنین خروشان بد از شست اوی
چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان
نگوید جهاندار تاریخشان
کزیشان جز از نام نشنیدهام
نه در نامهٔ خسروان دیدهام
سکندر چو نومید گشت از جهان
بیفگند رایی میان مهان
بدان تا نگیرد کس از روم یاد
بماند مران کشور آباد و شاد
چو دانا بود بر زمین شهریار
چنین آورد دانش شاه بار
مُهان، (اسم مفعول اِهانَه) خوار کرده شده، خوار و ذلیل، ذلیل، تحقیر شده،
مهان (فرهنگ معین): (مُ) [ع.] (اِمف.) خوار کرده شده.
مهان (مترادف و متضاد زبان فارسی): بزرگان، رجال، سران
مهان (فرهنگ عمید): خوارشده، خواروزار،
مهان (لغت نامه دهخدا): مهان. [م ِ] (اِ) ج ِ مِه ْ. بزرگان
مترادف و متضاد در شعر:
میان سپاهت هر آن کز مهان
بترسی از او آشکار و نهان .
اسدی .
ز کردار گرشاسب اندر جهان
یکی نامه بد یادگار از مهان .
اسدی .
بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین
غم گیا نخورم ور خورم به کوه گیا.
خاقانی .
با مهان آب زیر کاه مباش
تات بی آب تر ز که نکنند.
خاقانی .
به می خوردن نشاند آنگه مهان را
همان فرخنده بانوی جهان را.
نظامی .
سر سرفرازان و تاج مهان
به دوران عدلش بناز ای جهان
اطلاعات اسم مهان
- ریشه نام فارسی
- نام به انگلیسی mahan
- تلفظ نام به انگلیسی /mahān/
- جنسیت دختر
- تلفظ به فارسی مَهان
- ابجد 96
- افراد دارای این نام 892
مهان (فرهنگ فارسی هوشیار): بزرگان