شعرهای زیبا در مورد دوست با عکسهای پروفایل
شعر درباره دوست باوفا “رفیق جان: میونِ تمام سختیا, من پشتم گرمه به بودنت …”
شعر درباره دوست باوفا “رفیقِ من: به صدای تازه ای گوش نکن من قدیمی رو فراموش نکن”
شعر در مورد دوستی و رفاقت – شعر برای دوست صمیمی – شعرهای زیبا در مورد دوست با عکسهای پروفایل
شعر درباره دوست از شهریار
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
شعر در مورد دوست از حافظ
یاری اندر کسی نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کسی نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کسی به میدان در نمیآید سواران را چه شد
صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کسی ندارد ذوق میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کسی نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
شعر دوست از مولانا
خیــر کـــن بــا خـلق، بهـر ایزدت
یــا بـــرايِ راحــتجــان خـودت
تــا هـمــاره دوســت بینی در نظــر
در دلت نـایــد ز کین نـاخوش صور
شعر درباره دوست از فریدون مشیری
دل من دیر زمانی ست که می پندارد:
« دوستی » نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-دانسته-
بیازارد!
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار،
هر سخن ، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کسی
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت
با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
– شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد
پیشنهاد: اشعار سعدی برای پروفایل • اشعار مهدی اخوان ثالث برای پروفایل • اشعار شاملو برای پروفایل
شعر دوستی از شاملو
ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بیدریغ باشند
در دردها و شادیهاشان
حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را
جز از برای قسمت کردن
بیرون نیاورند…
احمد شاملو
دوبیتی درباره دوست
(-;
گفتم ای دوست گفتی ای کوفت
گفتم ماه من شو گفتی برو گم شو
گفتم از عشق تو بیمارم
گفتی به جهنم مگه من پرستارم
☆☆☆☆☆☆☆
ای دوست غم تو سربه سر سوخت مرا
چون شمع به بزم درد افروخت مرا
من گریه و سوز دل نمیدانستم
استاد تغافل تو آموخت مرا
☆☆☆☆☆☆☆
ر خویش چو بر مغز رسیدم از پوست
گفتم بود این مقام جای من و دوست
چون نیک نظر نمودم از دیده دل
دیدم به میان منی نباشد همه اوست
صغیر اصفهانی
☆☆☆☆☆☆☆
ای عشق شکسته ایم مشکن ما را
این گونه به خاک ره میفکن ما را
ما در تو به چشم دوستی میبینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن ما را
خیلی زیبا بود
بازم از این دست شعرها بگذارین
ممنون